هزار جهد بکردم که یار من باشی

هزار جهد بکردم که یار من باشی مرادبخش دل بی‌قرار من باشی چراغِ دیدهٔ شب‌زنده‌دار من گردی انیسِ خاطر امّیدوار من باشی چو خسروانِ ملاحت، به بندگان نازندتو در میانه، خداوندگار من باشیاز آن عقیق که خونین‌دلم ز عشوهٔ اواگر کنم گله‌ای غم‌گسار من باشیدر آن چمن که بتان، دست عاشقان گیرندگرت ز دست برآید، نگار من باشیشبی به کلبهٔ احزانِ عاشقان آییدمی انیسِ دلِ سوگوارِ من باشیشود غزالهٔ خورشید، صید لاغر منگر آهویی چو تو یک دم، شکار من باشیسه بوسه کز دو لبت، کرده‌ای وظیفهٔ مناگر ادا نکنی، قرض‌دار من باشیمن این مراد ببینم به خود که نیم‌شبیبه جای اشک روان، در کنار من باشیمن ار چه حافظ شهرم، جویی نمی‌ارزممگر تو از کرم خویش، یار من باشی

همچنین بخوانید...

06 آذر 1404 خواندنی‌های یار

دیدگاه خود را بنویسید

  • {{value}}
این دیدگاه به عنوان پاسخ شما به دیدگاهی دیگر ارسال خواهد شد. برای صرف نظر از ارسال این پاسخ، بر روی گزینه‌ی انصراف کلیک کنید.
دیدگاه خود را بنویسید.
کمی صبر کنید...